دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

د یـــــد گـــــا ه






دیدین بعضی وقتها آدم خواب میبینه هر چی صدا میزنه ، با اینکه همه نزدیکشن باز کسی نمیشنوه ؟ حتی میره میگیره تکونشون میده باز متوجۀ آدم نمیشن ؟ دیدین صبح که بیدار میشه و با اولین نفر که حرف میزنه و میبینه صداشُ میشنوه چه خوشحال میشه ؟ الان همونطوریم ، اما توی واقعیت ، توی همین دنیایِ لاکردار ، خوابم که دیگه مدتهاس نمی بینم که ببینم اونجا هم وضع همینطوره یا نه ، تازه اگه ببینم هم کابوسه . برای همین نمیتونین تصور کنین وقتی برام نظر میذارین ، حتی اونهایی که پرت و پلا مینویسن ، چقدر خوشحال میشم ، چون تنها جاییه که می بیننم ، وقتی وارد صفحۀ مدیریت میشم و می بینم نظر جدید اومده ، چند لحظه باز کردنشُ کش میدم تا شیرینی دیده شدنُ به قدرِ همون چند لحظه بیشتر مزه مزه کنم ، اینهمه شمارشگری هم که گذاشتم واسه همینه ...






نظرات 8 + ارسال نظر
فروردینی پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:21 ق.ظ

خیلی خیلی خوب و رسا احساس دیدن یک نظر (کامنت) رورسوندی!
کیف کردم.

خیلی خیلی ممنونم از کیف گفتنت ، جداً کیف کردم ، آخه خودمم سعی میکنم تا جایِ ممکن به جای عبارت حال کردم بگم کیف کردم و وقتی دیدم نوشتی کیف کردم ، منم خیلی کیف کردم ...

اما اینو بم ، نمیدونی چه کیفی داره نظرها رو باز کنم و ببینم تو و رافونه قسمت اعظم نظرها رو گرفتین ...

رافونه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:22 ق.ظ

موافقم باهات اما امیدوارم که تکراری نشه واسه خودم رو می گم

منم همینطور ، البته تا الان که به خیر گذشته ...

دیوانه به توان بی نهایت! پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:12 ق.ظ

دیگه چند وقتیه نظر گذاشتن و نذاشتن دوستان در وبلاگم برام توفیری نداره. البته از نظر گذاشتنشون خوشحال میشم ولی از نذاشتن ، ناراحت نمیشم.

دیگه نظر بی نظر ، چطوره ؟

دیوانه به توان بی نهایت! پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ق.ظ

و از اینکه میان می خونند ازشون ممنونم.

پس من فقط میام میخونم از این به بعد ، خوبه ؟

دامینه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.damineh.blogsky.com

اون خدایی که من ازش کفتم توی هیچ زلزله ای نمیمیره

اما اون خدایی که من ازش میگم ، تو یه زلزله ۴۰ هزار تف رو یه جا شخم میزنه ُ ۴۰۰۰۰ تا که توشون پر از بچۀ معصومه ، دست رو جاهای حساسم نذار ، دلم از این خداخیلی پره ...

دیوانه به توان بی نهایت! پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 ب.ظ

دقت نداری ها.دوباره بخون پسر جان ببین چی نوشتم.
---------
با یکی از دوستان شفیق داشتیم در خصوص نظر دادن تو وبلاگا حرف می زدیم. گفتم خیلی وقته برام نظر نذاشتی؟ گفت : می خوای نظر می ذارم ولی زوری.گفتم چرا زوری؟ جاهای دیگه دیدم که نظر می ذاری. گفت: باید خیلی روی مطالبشون فکر کنم و بشینم یه نظر در موردشون بنویسم.
-------
دوست ندارم کسی زوری بیاد برام نظر بذاره یا خودم زوری برای کسی نظر بذارم.:)

خیلِ خوب .. .

مریم پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:07 ب.ظ

برای این پست نمی شد کامنت نگذاشت...وصف حال دقیقی بود. ممنون

وصف حال کی ؟ شما ؟

یکی مثه هیچ کس پنج‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:27 ب.ظ http://yekimesehichkas.blogsky.com

خیلی خوشحالیدم.
فکر نمیکردم نظر های پرت و پلای منم خوشحالت کنه.

پس فهمیدی کدومها رو تو مینویسی ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد