دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

ما ؛ دیروز ، امروز ، فردا

 






اینو توی وبسایتِ همسرِ رافونه دیدم ، میبینین چه برخوردی باهامون میشه ؟ حقمون نیست ؟ این چیزی نیست که خودمون خواستیم ؟ خودمون به همچین آدمهای پَستی قدرت ندادیم ؟

از قدیم گفتن به هر ملتی همونایی حکومت میکنن که اون ملت لیاقتشو دارن . ..


ما از کجا ، به کجا رسیدیم ؟

از کجا ، به اینجا رسیدیم ؟

به کجا داریم میریم ؟

به کجا میرسیم ؟


من که میگم :

از نور به تاریکی ...






نظرات 3 + ارسال نظر
فروردینی چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ

منظورت رو نفهمیدم!
به نظر من کار این مرد خیلی مسخره ست. نمی دونم چه برداشتی کردی.
اما مثلا کار اون خبرنگار عراقی که لنگه کفش به بوش زد خیلی جالب بود.

به جای اینجا توی صفحۀ خودِ وبلاگ براتون نظرمو نوشتم که اگه لقیه هم لطف کردن و خواستن نظری بذارن دربارۀ این گفتگو براشون تو چشم تر باشه . ..

چون یک طرفِ این صحبت شما بودین امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم که بدونِ هماهنگیتون حرفها رو به اون صفحه کشوندم ، در هر صورت معذرت میخوام ...

رافونه چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:04 ق.ظ

اشکان عزیز
ما که نه اما عده ای از همه جا بی خبر که احتمالا منفعتی از بودن مثلا احمدی نژاد یا خامنه ای می یرند به این موجودات خودخواه و مغرور قدرت می بخشند در آن زمان است که خشک تر با هم می سوزند.
اما وقتی در ایران بودم برایم دردناک تر بود وقتی شخصی مثل احمدی نژاد می شد منتخب مردم و من جز آن مردم نبودم.
اما حالا اونقدر از ایران دورم که ...

من در کل آدم حسود یا حسرت بخوری نیستم ، اما این نظرت رو که خوندم هم بهت حسادت کردم هم حسرت خوردم ، البته قسمتِ بیشترش حسرت بود ، حسرت خوردم که کاش منم از دست این مردم و زندگیی که برامون ساختن راحت میشدم ، مطمئناً هیچ جای دنیا عالی یا کامل نیست ، اما خیلی جاهای دنیا هست که یا به بدیِ اینجا نیستن ، یا کاملاً بهتر هستن ، همینکه آدم جایی باشه که تنشها و اعصاب خُردیهایِ روزمرۀ اینجا رو نداشته باشه (تنشها اعصاب خُردیهایی که برامون عادی شدن دیگه) خودش کلی غنیمته ، خلاصه دلم برای خودم سوخت ...

رافونه چهارشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ب.ظ

من اگر اکنون در ایران بودم نمی توانستم به این راحتی برای تو نظر بگذارم فقط از ترس اینکه از دردسر هایم کم نمی شود، اضافه نشود
دروغ و به به و چه چه الکی هم نداشتم واسه کسی بگم بنابراین دچار خفقان می شدم.

منم قریباً شرایط و حال و روزی که دارم شبیهِ همینیه که گفتی ، به وراجیِ تو نتم نگاه نکن ، مدتهاس که فرو رفتم توی یه سکوتِ خفقان آور ، حتی گاهی پیش میاد که نزدیکِ سه هفته میشه که از خونه بیرون نمیرم . ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد