یه جورِ عجیبی احساسِ شادی میکنم و خوشحالم . ..
دلم بعد از مدتها میخواد از خونه برم بیرون و
تفریح کنم و یه کم خوش بگذرونم ،
اما کسی نیست که همرام بیاد ،
هیچکس . ..
از تنها بیرون رفتن بدم میاد ،
چون دوست ندارم عادت کنم از همه تفریح هایی
که هست تنها لذت ببرم . ..
عادت کنم و یاد بگیرم که تنها برم سینما ،
تنها برم پارک و خلاصه هر گردش و تفریحی رو
تنهایی انجام بدم ، چون این کار به مرور باعث میشه
نیازِ بودن یه جنس متفاوت توی زندگیم کم کم از بین بره ،
کمااینکه همین الانم وقتی توی شرایطی قرار می گیرم
که احتمال میره کسی بخواد تنهاییمو پر کنه ،
ناخواسته نسبت بهش گارد می گیرم و
هر جور شده تقلا می کنم ازش فرار کنم . ..
( خودمم نمیخوام اینطور باشه اما واقعاً ناخواسته است )
دوستهای پسرم هم که دوست دان اگه جایی میخوان برن
با دوست دخترشون برن و نهایتاً گاهی میان دم در همو می بینیم ،
اونم برای اینه که یا جایی تو کامپیوتر گیر کردن ،
یا میخوان فیلم write کنن ( واسه همین کاراشونم هست
که ازشون بدم اومده )
دوستهای دخترمم که اینجور جاها رو یا با همسرشون میرن
یا دوس پسرهاشون و اصلاً رابطمون
در حد و شکلی نیست که همچین روابطی با هم داشته باشیم .. .
خودمونیم اما چقدر وراج شدم این روزاها . . .
سلام اشکان جان. غصه نخور. ماها هممون تنهاییم. با خودت برو بیرون. وقتی آدم کسیو نداره بهتره از تنهاییش لذت ببره. البته اول سعی کن یکیو پیدا کنی. توی تنهایی همش فکرای بد میاد تو کله آدم. انرژی منفی همش جذب میشه. تلقینات مخرب میاد تو وجودت. پس مواظب باش...
اینقدر دنبال یه آویزون برای خودت نگرد پشیمون می شی
میدونم ، اما دو سال بیشتره که اینطوریه ، برای تنوع هم که شده یه کوچولو خق دارم که کسی باشه ، نگو ندارم ( هر چند اگه بگی هم کیه که مخالفت کنه )
همه یکجوری تنهاییم!
بالاخره یکی پیدات میکنه و یا خودت پیداش میکنی.
باورت نمیشه چقدر از گشتن خسته ام ، فقط گشتن هم نه ،از همه چیز یه رابطه ، اسم رابطه و گشتن و این چیزا که میشه احساس میکنم یه سنگینی بزرگ میفته رو روحم ، دیدی بعد از ۲-۳ روز فعالیت مداوم با استراحت کم آدم چجوری احساس خستگی میکنه و دلش یه خواب عمیق و خیلی طولانی میخواد ؟ آفرین ، دقیقا همونطوری ...ً