برای شروع انتظار دارد همه منتظر او بشوند ،
اما خودش به محض رسیدن اولین قسمت غذا
مشغول شکم چرانی می شود . ..
مثل کسی که هرگز زندگی در تمدن را تجربه نکرده ،
به بشقاب غذا حمله می برد و
احتمالاً اگر از شرم اطرافیان نبود
وقتش را با قاشق و چنگال تلف نمی کرد . ..
سرگرم که می شود اگر با چشم بسته به او گوش دهی* ،
صدای ملچ ملچ کردنش به راحتی تصویر گاوی را
درحال نشخوار کردن به ذهن می آورد ،
که هر شخص حاضر بر سفره را مجبور می کند ،
تا با هر لقمه حالت تهوعش را هم فرو بدهد . ..
اینها را علاوه کنید با گیرهایی
که بین هر لقمه - ای که کوفت می کند - ،
به اطرافیان می دهد . ..
و ما همه مجبوریم او را بابا صدا بزنیم ...
*نیازی به گوش سپردن نیست ،
چون بی اراده صدا ، گوش را پر می کند .
شاید بشه یه جور دیگه هم به قضیه نگاه کرد....
کودک ۲ساله ی بداخلاقی که فقط چهره ای بزرگونه داره...
این ماجرا رو راحتتر نمی کنه؟
توی موضوع منفورها قسمتهای دیگه دیکتاتور رو پیدا کن بخون ، ببین بازم شبیه کودک ۲ ساله میشه ؟
این ملچ ملچ کردنهای سر غذا اعصابم روبه هم میزنه! واقعا میگم!
پس هم نظریم سر این مسئله ...
فکر کنم پدرت از اینترنت چیزی نمی دونه که تو اینقدر راحتی اینجا اما بدبختی
من اینه که هر دو شون آدرس بلاگ منو دارند و من مجبورم حرف هام رو یه جوری بزنم که فقط خودم بفهمم
اتفاقا خودش یه لپ تاپ داره و خیلی هم اهل وب گردیه ، اما از آدرس اینجا به شدت حفاظت می کنم که لو نره ...
فقط توجه نکن
چشم .
متوجه شدم شمایی ، لازم نبود زحمت بدی به خودت .
زحمتی نیست