دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

دفـــتـــر ســیـــب و درخــت چـــهـــل بـــرگ

بــنــویــســیــن دفــتــر ســیــب و درخــت چــهــل بــرگ ، بــخــونــیــن آرامــشـــــگــاه ...

۲ . درس خواندن با یک دیکتاتور

 

 

 

 

 

راهنمایی بودم . 

هر روز عصر سر راه برگشتن به خونه یه خط کش 50 سانتیِ لاکی می خرید ، 

برای اینکه خط کش دیرتر تمام بشه ، 

چون در طول مدتی که به قول خودش 

باهام درس کار می کرد ، در ازای هر جواب غلط ، 

قسمتی از خط کش در اثر ضربه به هوا می پرید . .. 

 

و در طول دو سه ساعت تحصیل اجباری 

حداقل 3-4 مداد هم تمام میشد ، 

نه به خاطر نوشتن ، به خاطر اینکه ، 

به طور متناوب هر چند دقیقه یکبار ، 

مداد را که تیز کرده بود ، از طرف تیز آن به سرم می کوبید ، 

و مادرم مجبور بود بعد از تحصیل 

نوکهای شکسته در سرم را با پنس بیرون بکشد و 

جایشان را با بتادین ضدعفونی کند . .. 

 

اینها همه در خلوت خانه می گذشت و  

قابل پنهان کردن بودند اما آنچه روحمو له می کرد 

این بود که فردا باید برای دوستانم در مدرسه 

که با تعجب به دفترهام نگاه می کردند ، 

توضیح می دادم که چرا در همه صفحات دفترم  

پر از فحش و حرفهای رکیک است . 

حرفهای زشتی که معنی خیلی از 

آنها را در طول خدمت سربازی یاد گرفتم .. . 

 

 

 

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فروردینی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:57 ق.ظ

چه خاطرات بدی! وقتی پدر شدی شاید پدرت رو راحتتر ببخشی.
می‌دونم الان می‌گی محاله.....! اما نگو چون نمی‌دونی چطور میشی وچطور میشه که نظرت تغییر میکنه!

ممنونم .
-------------------------------------------------------------------------------اما دیشب قبل از این پست به نظرم برای یه پست دیگه نوشته بودین ممنون ،‌ منم جواب داده بودم خواهش . اما چند دقیقه بعد داشتم History کامپیوترو پاک می کردم ، بعد که اومدم دیدم اون نظر نیست .
اشتباه می کنم که فکر میکنم همچین نظری رو دیدم یا درست دیدم ؟
اگه واقعا بوده ، بدونین که پاک شئنش اتفاقی بوه و خودم هم نمیدونم چطور پاک شده .

رافونه یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ب.ظ http://rafouneh.blogsky.com

منم حالم از درس و مدرسه به می خورد.
منم یک بار نوک مداد در سرم رفته بود ولی با برادرم دعوام شده بود او هم مداد را با نوکش کوبید توی سرم.

باورت نمیشه اما سر همین چیزا وقتی دیپلم گرفتم احساس می کردم از زندان آزاد شدم و برای همینم ۵-۶ سال طول کشید تا راضی شدم دوباره ادامه بدم و برم دانشگاه ...

لی لی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:38 ب.ظ

سلام اشکان جان من برگشتم!
فروردینی عجب باهوشی!از کجا فهمیدی باباشه؟
اشکان چون دوستمی طرفدار توام اما تا حالا یه بار شده یه جور دیگه هم نگاه این معلم اخموت کنی؟از اون گذشته یه بار نگاه خودت کن ببین چقدر همنشینیش رو تو اثر گذاشته؟!فکر میکنم حقته یه بارم از بیرون نگاه کنی!

اولا فروردینی میدونسته که پدرمه . دوما حرفش هم منطقیه .
دوما اگه نظر نذاری من هیچ ایذادی بهت نمی گیرم ( میتونی مطمئن باشی ) درضمن به اندازه کافی وقت داشتم و از همه زاویه ای بهش نگاه کردم .
سوما کاش بر نمیگشتی ...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد