اینهمه میگم بابا جان نمیخوام تو این وبلاگ که
یه محل کاملاً شخصیه
چشمم به این دخترهای دهه شصتی بیفته ،
باز میان اون بالا رو میخونن ،
بعد مثل آدمهای زبون نفهم می پرسن :
میشه بیایم اینجا ؟
میشه نظر بذاریم ؟
همین امشب باز سر و کله یکیشون پیدا شد ،
خوب هم گندشو زد تو اعصابم ،
بعد هم خفه شد و گورشو گم کرد . ..
کاش انقدر که دختر شصتی اینجا پیدا میشه ،
از بچه های دهه پنجاه ( که انصافا جواهرن ) ،
یا دهه های دیگه پیدا میشد . ..
امیدوارم ، واقعاً امیدوارم و از عمق دلم آرزو میکنم
دیگه نه خودشونو ببینم ، نه نظراتشونو . ..
و برای بار ۱۰۰۰۰۰۰ میگم قدم بقیه رو
روی جفت چشمام میذارم و
کلمه کلمه نظراتشونو
با همه وجودم می پذیرم و نفس میکشم . ..
بابا جان ازشون بدم میاد ، متنفرم ، آخه دیگه به چه زبونی بگم ؟
شاید هم از علاقه زیاده که اینجوری مینویسی ...!